داستان کشتی به گل نشسته

 da a9 d8 b4 d8 aa db 8c  d8 a8 d9 87  da af d9 84  d9 86 d8 b4 d8 b3 d8 aa d9 87 داستان کشتی به گل نشسته

 

داستان خواندنی کشتی به گل نشسته

یکی از روزها ناخدای یک کشتی و سرمهندس آن در این‌ باره بحث می‌کردند که در کار اداره و هدایت کشتی کدام‌یک نقش مهم‌تری دارند. بحث به‌شدت بالا گرفت و ناخدا پیشنهاد کرد که یک روز جایشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتی را به‌دست گیرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتی برود. هنوز چند ساعتی از جابه‌جایی نگذشته بود که ناخدا عرق‌ریزان با سر و وضعی کثیف و روغن‌مالی بالا آمد و گفت: «مهندس سری به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش می‌کنم، کشتی حرکت نمی‌کند.»

بیشتر:  متن بیو عاشقانه انگلیسی با معنی فارسی برای اینستاگرام و تلگرام

سرمهندس فریاد کشید: «البته که حرکت نمی‌کند، کشتی به گِل نشسته است!»

بیشتر:  چاق‌ترین کودک جهان در چین

داستان کشتی به گل نشسته

بیشتر:  با خواندن این جوکها از خنده روده بر شوید!!

robeka.ir

مطلب پیشنهادی

جوکهای خفن و بسیار خنده دار (3)

جوکهای خفن و بسیار خنده دار ‏یه سری به بابام گفتم اگه یه روز من …