داستان کوتاه کلوچه

داستان کوتاه کلوچه

cooky 01 داستان کوتاه کلوچه

 

داستان های جالب و خواندنی

 

داستان کوتاه کلوچه

زن جوانی بسته‌ای کلوچه و کتابی خرید و روی نیمکتی در قسمت ویژه فرودگاه نشست که استراحت و مطالعه کند تا نوبت پروازش برسد.
در کنار او مردی نیز نشسته بود که مشغول خواندن مجله بود.

وقتی او اولین کلوچه‌اش را برداشت، مرد نیز یک کلوچه برداشت.
در این هنگام احساس خشمی به زن دست داد، اما هیچ نگفت فقط با خود فکر کرد: عجب رویی داره!

بیشتر:  بیوگرافی عنصری بلخی

هر بار که او کلوچه‌ای برداشت مرد نیز کلوچه‌ای برمیداشت. این عمل او را عصبانی‌تر می‌کرد، اما از خود واکنشی نشان نداد.

وقتی که فقط یک کلوچه باقی مانده بود، با خود فکر کرد: “حالا این مردک چه خواهد کرد؟”
مرد آخرین کلوچه را نصف کرد و نصف آن را برای او گذاشت!
زن دیگر نتوانست تحمل کند، کیف و کتابش را برداشت و با عصبانیت به سمت سالن رفت.

بیشتر:  اشعار تبریک روز معلم (2)

وقتی که در صندلی هواپیما قرار گرفت، در کیفش را باز کرد تا عینکش را بردارد، که در نهایت تعجب دید بسته کلوچه‌اش، دست نخورده مانده.
تازه یادش آمد که اصلا بسته کلوچه‌اش را از کیفش در نیاورده بود.
مرد بدون اینکه خشمگین یا عصبانی شود بسته کلوچه‌اش را با او تقسیم کرده بود!

بیشتر:  متن نوحه شهادت امام صادق علیه السلام

 

نوشته داستان کوتاه کلوچه اولین بار در روبکا. پدیدار شد.

لینک منبع

مطلب پیشنهادی

متن مولودی جشن میلاد رضا (ع)

شعر برای ولادت امام رضا (ع) امشب از بیت ولا ماه درخشان آمد خوش آمد …