داستان مزرعه سيب زمینی داستان کوتاه و جالب داستان کوتاه مزرعه سيب زمینی پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او میخواست مزرعه سیبزمینیاش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود. پیرمرد نامه ای …
توضیحات بیشتر »داستان کوتاه پنجره بیمارستان و دو بیمار
داستان کوتاه پنجره بیمارستان و دو بیمار داستان های کوتاه جالب و خواندنی پنجره بیمارستان و دو بیمار در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند …
توضیحات بیشتر »